ین راست نیست که هرچه عاشق تر باشی بهتر درک میکنی. همهی آنچه عشق و عاشقی از من می خواهد فقط درکِ این حکمت است: دیگری نشناختنی است؛ ماتیِ او پردهی ابهامی به روی یک راز نیست، بل گواهی است که در آن بازیِ بود و نمود هیچ جایی ندارد. پس من در مسرتِ عشق ورزیدن به یک ناشناس غرق میشوم، کسی که تا ابد ناشناس خواهد ماند. سِیری عارفانه: من آنچه را نمیشناسم میشناسم...!
مداد رنگی ها مشغول بودند به جز مداد سفید، هیچکس به او کار نمیداد، همه میگفتند : تو به هیچ دردی نمیخوری، یک شب که مداد رنگی ها تو سیاهی شب گم شده بودند ، مداد سفید تا صبح ماه کشید مهتاب کشید و انقدر ستاره کشید که کوچک و کوچکتر شد صبح توی جعبه مداد رنگی جای خالی او با هیچ رنگی پر نشد، به یاد هم باشیم شاید فردا ما هم در کنار هم نباشیم…